پسر عزیزمون مهرســــــــــام

کادوی خاله شیـدا جوون

سلام پسـر مامانی  امروز خاله شیدا جون برات کادو گرفته ک عکسشو برات گذاشتم... اولین کادو برای پسر خوشگلمه مبارکت باشه مامان جوونی  ممنونم شیدا جونم  ...
23 مرداد 1394

22 هفته ات مبارک مامان جونی

امروز 21 مرداد عزیز مامان وارد 22 هفته شدی  موقع ناهار احساس کردم داری لگد می زنی و کلی ذوق کردم یه چند باری تکرار شد اما بعدش ساکت شد.. به نطرم تو کل دوره بارداری شیرین ترین لحظه همین حس کردن لگدهاست... ولی لگدهات خیلی آرومه پسر خوشگلم اینروزا گرما خیلی طاقت فرساست ... ولی بخاطر پسر نازنینم تحمل میکنم قررربونت بشم علاقه باباجونی نسبت ب تو روز ب روز داره بیشتر میشه فداش بشم     ...
21 مرداد 1394

سونوگرافی آنومالی پسر خوشگلم

سلام جیگر مامانی ... روز دوشنبه 5 مرداد من رفتم پیش دکترم واسه چکاپ آخه گفته بود توی هفته ی 19 بیا که واست می خوام یه سونو بنویسم منم خیلی خوشحال بودم چون دوباره می تونستم ببینمت ... تو اون روز 19 هفته و 4 روزت بود.  منم وقتی خونه اومدم برای روز شنبه 17 مرداد نوبت سونو پیش دکتر نژاد قلی بابل گرفتم   ساعت 5.5 بعد از ظهر رفتیم دنبال مامان جون مریم تا با هم بریم سونوگرافی  تو راه انقدر ترافیک بود ک ساعت 6ونیم رسیدیم... وقتی رفتیم داخل و تو رو دیدم کلی ذوق کردم ، آخه کلی تغییر کرده بودی و بزرگ شده بودی و دستهای خوشگلتو دیدم عزیزم  امروز دکتر با قطعیت گفت که پسری عزززززیزم نمی دونی چقدر ...
18 مرداد 1394

♡ قدم نو رسیده مـــــبارک ♡

سلام عشق مامانی دیشب یه خبر فوق العاده رو شنیدم ک کلی خوشحال شدم زندایی ماندانا بهم زنگید و خبر باردار شدنش رو داد 《 خدایا شکرت 》  وقتی سر مزار آرشام جون بودیم ازش خواستم ک بعد رفتنش دل مامان و باباش رو حسابی شاد کنه  وقتی خبر باردار بودن زندایی رو شنیدم خیلی ذوق زده شدم و اشکم در اومده بود ... درست در روزی ک از پیشمون پر کشیدی یه نینی دیگه رو وارد زندگی مامان و باباش کرد ... زندایی چند روز دیگه میره دکتر تا دقیق متوجه بشیم چند هفته هستن ★★  فعلا مامان جونی تا خبرهای جدیدتر ... ...
17 مرداد 1394

♡ خوشگل مامانی وارد ۲۱ هفته شدی ♡

سلام‌‌♥ پسر مامانی♥ ✍✍ امروز ۱۵ مرداد ۱۳۹۴ هست  پسر خوشگلم دیروز وارد ۲۱ هفته شدی و من کلی خوشحال شدم باباجونی وقتی شنید وارد ۲۱ هفته و بزرگتر شدی باهات صحبت کرد و نازت میداد امروز هم ک سالگرد آرشام جون بود و باسلوق و حلوا و خرما و ... وسایلی بود ک بر سر مزارش برده بودیم  پسر داییت ۲۷ آبان وارد ۴ سال میشه ولی عجل امانش نداد و بر اثر بیماری سختی ک گرفته بود و ۲سال با اون بیماری مبارزه کرد در ماههای آخر دیگر طاقت نیاورد و از جمعمان پر کشید و رفت و همه را اندوهگین کرد...روحت شاد آرشام عزیزم♥   ♡ ای سفر کرده تو دانی که بیادت هستیم♡ ♡ای گل پرپر ما چشم براهت هستیم♡ ♡تو سفر کرده ای و آسو...
15 مرداد 1394

♥ غنچه زندگیمون ... ♥

‌‌♡خدایا تو باغ زندگیمون که پر از خاطره های عاشقی و دلدادگیه  ♡گل نورسی در حال رشده که هردوی ما چشم براه باز شدن غنچه اش ایم. ♡خدایا فرزندمون رو سالم و سلامت در پناه خودت نگه دار  ...
11 مرداد 1394

شروع هفته بیستم ...

سلام همه زندگی مامانی و بابایی ...   امروز 7 مرداد 1394 هست و پسر خوشگلمون وارد 20 هفته شد فرشته نازم ماشالله هزار ماشالله بزرگ شدی و دل مامانی رو قلمبه کردی و حسابی چاق شدم ولی اشکالی نداره فدای سرت پسملی نازم، خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو رو بهمون بخشید تو با ارزش ترین هدیه خدای مهربونی مامانی، روزها با مختصر تکون خوردنت دل مامانی رو میبری و تا میتونم قربون صدقه ت میرم الان فکر کنم که دیگه کامل میتونی بشنوی بابایی هم همیشه باهات حرف میزنه و بوست میکنه. بابایی خیلی دوستت داره ... پسملی مامان , شنبه 17 مرداد نوبت سونوگرافی دارم دوباره صدای قلب نازت رو میشنویم و من و باباجونی کلی از  دیدنت لذت ...
7 مرداد 1394

♥پسر عزیزم ♥

عزیزترینم,فرزندم ! من مادرت هستم...    من با عشق به اختیار با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم    تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و  در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروان...
3 مرداد 1394

‌‌♡ دعای همیشگی من برای همسرم و پسر عزیزم ♡

دعا می کنم هیچ گاه چشمهای زیبایتان را در انحصار قطره های اشک نبینم   و برایم دعا کنین که ابر چشمانم همیشه برای شماها ببارد   دعا می کنم لبانتان را فقط در غنچه لبخند ببینم   و برایم دعا کنین که بی شما نخندم   من برای خورشید زندگیتان دعا می کنم که هیچ گاه غروب نکند   و بدانید شما برای من همه زندگی هستین   پس برایم دعا کنین که هیچ گاه امید زندگیم غروب نکند! ...
31 تير 1394